جدول جو
جدول جو

معنی تالان تالان - جستجوی لغت در جدول جو

تالان تالان
تقیه ارمنازی، دختر ابوالفرج غیث بن علی ارمنازی. زن حمدون معروف به فاضل و مادر ابوالحسن تاج الدین علی بن حمدون. زنی شاعر و فاضل و فصیح بوده است. (از ریحانهالادب ج 6 ص 228). و رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 84 شود
لغت نامه دهخدا
تالان تالان
غارت، هرج و مرج، کلان کلان، خروار خروار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صدای برخوردن کفش در گل و لای یا طنین دست و پا زدن انسان یا حیوانی در آب، تلپ یا تلپ یا تلپ
لغت نامه دهخدا
در حال نالیدن. نال نالان. افتان و خیزان. با آه و ناله و زاری: این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم. همچنین مادرش نالان نالان می آمدو دلم بر وی [آهو بسوخت. (تاریخ بیهقی ص 200).
هر تیرکه چون منش ز خود دور فکند
نالان نالان برفت و بر خاک نشست.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاراج و غارتی سخت کردن. رجوع به تالان و تالان تالان و تالان تالان بودن و تالان تالان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
غارت و چپاول سخت شدن. تاراج و چپو بسیار شدن. رجوع به تالان و تالان تالان بودن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
تاراج و غارتی سخت بودن. غارت و تاراج بسیار بودن.
- امثال:
حال که تالان تالان است
صد تومان هم زیر پالان است.
رجوع به تالان و تالان تالان و تالان تالان شدن و سایر ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نالان نالان
تصویر نالان نالان
درحال نالیدن باناله وزاری: (این بیچار گک می آمدومی نالیدتانزدیک شهر رسیدم همچنین مادرش نالان نالان می آمد و دلم بروی (آهو) بسوخت)
فرهنگ لغت هوشیار
به یغما بردن
فرهنگ گویش مازندرانی